همش از خودم مي پرسم چرا دارم باهاش زندگي مي کنم؟ چرا وقتي خودش با اشتياق از جدا شدن صحبت مي کنه من دلم مي لرزه و مي ترسم تمومش کنم؟ چرا نمي تونم اين بي عشقي متعفن رو تموم کنم وقتي که ديگه هيچ راهي براي دوست داشتنش برام باقي نذاشته؟ از چي مي ترسم؟ از اين که بره و بي عشق بمونم مي ترسم؟ اون که عاشقم نيست.پس چي؟ از اينکه عاشق کسي بشه مي ترسم؟ آره. نمي خوام بعد از خراب کردن من و عشقم بره و خوشبخت بشه.از اين که نتونم پسر کوجولوي بي گناهمو تامين کنم و مجبور بشم بذارم با اون بره مي ترسم؟ آآآآآآآآآآآآرهههههههه که مي ترسم پس چي؟ رايان مال منه. طبق ادعاي اون من خواستم که داشته باشمش و اون اصلا دلش نمي خواست پدر بشه.اما وقتي تو اين سن مزخرف نزديک مرگ نه کار و درامدي دارم نه سرمايه و اميدي چطور مي تونم پسرکم رو از زندگي متعفن با اون رواني معتاد و هار نجات بدم؟؟؟؟ باهاش بمونيم زندگي پسرمم مثل من خراب مي شه. جدا بشم بازم زندگي پسرم چه با من بمونه چه با اون خراب مي شه.فقط منتظر يه معجزه م. نمي خوام يه روز دوباره برگرديم به اون روزا که خيال مي کردم دوستم داره. نمي خوام بياد و بگه پشيمونه و ميخواد شروع کنه زندگيمونو درست کنه. تو هيچکدوم اينا اميد معجزه اي نمي تونم داشته باشم.فقط اميدم به حضرت اجله.نميدونم چطور .نمي دونم آيا چيزي براي من و پسرم بهتر مي شه يانه ولي مطمئنم ديگه ازين بدتر نميشه اوضاعمون.
خيلي وقت پيش وقتي هنوز ي فسقل بچه بودم که هرجا کتابي مي ديدم برمي داشتم و مي خوندم، يه کتاب شعر توي کتاباي داداشم پيدا کردم ولي چون اصولا من مجاز به خوندن چيزايي که اونا مي خوندن نبودم يواشکي و در حد يکبار شايدم دو بار اونم نه بطور کامل خوندمش و بعد هرچي گشتم ديگه کتابه رو نديدم. فقط يه تيکه از شعرش توي ذهنم حک شد و مثل يه حفره ي خالي باقي موند تا بلاخره چندوقت پيش به سرم زد توي اينترنت همون چندکلمه ي اول شعر که يادمه بزنم شايد پيداش کنم. هرچند قبلا درمورد چيزاي ديگه اي اينکار رو کرده بودم و موفقيتي نصيبم نشده بود اما اينبار فرق داشت. من تونستم اون حفره ي بزرگي که بخاطر نخوندن اون کتاب درونم باز شده بود رو پر کنم. حالا مي خوام اينجا بذارمش تا براي هميشه داشته باشمش.
حسنک کجايي-محمد پرنيان-1349
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود .
روزگاري توي دشتستون دور
پاي كوه سر بلند پر غرور
كه سرش ابرا رو قلقلك ميداد
تا كه از چشماي ابراي سفيد
اشك خوشحالي بياد .
ده پر بركت آبادي بود
ده آزادي بود
يكي از روزاي آغاز بهار
كه زمين از پي خوابي سنگين
داشت ميشد بيدار
The Brothers Four – Greenfields Lyrics
Once there were greenfields
Kissed by the sun
Once there were valleys
Where rivers used to run
Once there were blue skies
With white clouds high above
Once they were part of
An everlasting love
We were the lovers who strolled
Through greenfields.
Greenfields are gone now
Parched by the sun
Gone from the valleys
Where rivers used to run
Gone with the cold wind
That swept in through to my heart
Gone with the lovers
Who let their dreams depart
Where are the greenfields that we
Used to roam.
I"ll never know what made you run away
How can I keep searching when dark clouds hide the day
I only know there"s nothing here for me
Nothing in this wild world left for me to see.
But I"ll keep on waiting
"Til you return
I"ll keep on waiting
Until the day you learn
You can"t be happy
When your heart"s on a roam
You can"t be happy
Until you bring it home
Home to the greenfields and me
Once again.
P.S. I"ll die with this song.
درباره این سایت