خيلي وقت پيش وقتي هنوز ي فسقل بچه بودم که هرجا کتابي مي ديدم برمي داشتم و مي خوندم، يه کتاب شعر توي کتاباي داداشم پيدا کردم ولي چون اصولا من مجاز به خوندن چيزايي که اونا مي خوندن نبودم يواشکي و در حد يکبار شايدم دو بار اونم نه بطور کامل خوندمش و بعد هرچي گشتم ديگه کتابه رو نديدم. فقط يه تيکه از شعرش توي ذهنم حک شد و مثل يه حفره ي خالي باقي موند تا بلاخره چندوقت پيش به سرم زد توي اينترنت همون چندکلمه ي اول شعر که يادمه بزنم شايد پيداش کنم. هرچند قبلا درمورد چيزاي ديگه اي اينکار رو کرده بودم و موفقيتي نصيبم نشده بود اما اينبار فرق داشت. من تونستم اون حفره ي بزرگي که بخاطر نخوندن اون کتاب درونم باز شده بود رو پر کنم. حالا مي خوام اينجا بذارمش تا براي هميشه داشته باشمش.
حسنک کجايي-محمد پرنيان-1349
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود .
روزگاري توي دشتستون دور
پاي كوه سر بلند پر غرور
كه سرش ابرا رو قلقلك ميداد
تا كه از چشماي ابراي سفيد
اشك خوشحالي بياد .
ده پر بركت آبادي بود
ده آزادي بود
يكي از روزاي آغاز بهار
كه زمين از پي خوابي سنگين
داشت ميشد بيدار
درباره این سایت